• وبلاگ : نيمکت آخر
  • يادداشت : چگونه به کودک مان انضباط را ياد دهيم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    پسر فقيري که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر،خرج تحصيل خود رابدست ميآورد يک روز به شدت دچارتنگدستي شداو فقط يک سکه ناقابل در جيب داشت. درحالي که گرسنگي سخت به اوفشار مياورد، تصميم گرفت از خانه اي تقاضاي غذاکندبا اين حال وقتي دختر جواني در رابه رويش گشود،دستپاچه شدوبه جاي غذايک ليوان آب خواست. دختر جوان اساس کردکه اوبسيارگرسنه است. برايش يک ليوان شير بسيار بزرگ آورد. پسرک شير را سر کشيده و آهسته گفت: چقدر بايد به شما بپردازم؟دختر جوان گفت:هيچ.مادرمان به مايادداده در قبال کارنيکي که براي ديگران انجام مي دهيم چيزي دريافت نکنيم. پسرک در مقابلگفت:از صميم قلب ازشماتشکرمي کنم.پسرک که هاروارد کلي نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمي خودرا قويتر حس مي کرد، بلکه ايمانش به خداوندوانسانهاي نيکوکارنيز بيشتر شد. تاپيش از اين او آماده شده بود دست از تحصيل بکشد. سالها بعد.زن جواني به بيماري مهلکي گرفتار شد. پزشکان از درمان وي عاجز شدند. او به شهر بزرگتري منتقل شد. دکتر هاروارد کلي براي مشاوره در مورد وضعيت اين زن فراخوانده شد. وقتي او نام شهري که زن جوان از آنجا آمده بود شنيد، برق عجيبي در چشمانش نمايان شد. او بلافاصله بيمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، براي نجات زندگي وي بکار گيرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد. روز ترخيص بيمار فرا رسيد. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهي به صورتحساب انداخت. جمله اي به چشمش خورد: همه مخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است. امضا دکترهاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به يادآنروزافتادپسرکي براي يک ليوان آب در خانه را به صدا در آورده بودواو درعوض برايش يک ليوان شيرآورداشک از چشمان زن سرازير شد. فقط توانست بگويد: خدايا شکر... خدايا شکر که عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد. آرزوتوازخدابخواه،بعدآيه زيروبخون:بسم الله الرحمن والرحيم لاحول ولاقوه الابالله العلي العظيم،اين پياموبه 9نفربفرست آرزوت برآورده ميشه