نیمکت آخر

ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را

خاطرات کودکی

 

عکس از مهدیه باقریان

 

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند

درس های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموزِ روباه و کلاغ
روبه مکار و دزدِ دشت و باغ

روز مهمانیِ کوکب خانم است
سفره پُر از بوی نانِ گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل ِنادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی پیراهن از تن می درید

تا درون ِنیمکت جا می شدیم
ما پُر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان ازحلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جارو با پا روی برگ

همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسی های درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه ی خوراک سرد
کودکان کوچه ، اما مردِ مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش

ای معلم یاد و هم نامت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر

ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد، این مشق ها را خط بزن




[ جمعه 91/10/22 ] [ 10:7 عصر ] [ شبنم موحد ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

الکسا